زبان قرآن يا زبان ويژه هدايتص به خود را دارد؟ اگر داراي چند زبان است، معيار آن چيست؟ تنوّع و تكثّر موضوعات، اعم از طبيعي و فراطبيعي ميباشد يا به اعتبار زواياي گوناگون و اضلاع مختلف قرآن است يا زمان، مكان، مخاطبها، قراين و فضاهاي نزول، منشأ تفاوت در موضوع واحد يا موضوعات گوناگون ميشود؟ و سرانجام، قرآن خواه داراي يك شيوه يا شيوههاي گوناگون و سطوح مختلف عرضي و طولي باشد، آيا پذيراي هنجارها و قواعد خاصي است يا خير؟
نويسنده محترم در نهايت، چنين نتيجهگيري ميكند كه معقولترين رهيافت در زبان قرآن، «زبانِ هدايت» است؛ يعني راهنمايي به سوي هدف برين حيات انسان و جهتبخشي و دعوت وي به تعالي وجودي، تا توانمنديها و استعدادهاي انساني او به ثمر نشيند و به هدف آفرينش خويش كه كمال انساني است، نايل آمده، جاودانگي پيام قرآن براي هدايت بشريت تحقّق يابد.
قرآن، زبان قرآن، زبانشناختي قرآن، سبك قرآن، عرف ويژه قرآن، زبان هدايت.
در پرتو مباني مدلّل اعتقادي مربوط به قرآن، طبيعي است كه رهيافت ما در زبان قرآن، با هيچ يك از ديدگاههاي جديد زبان ديني در غرب، همسويي ندارد؛ چه آن كه هر يك از آن رهيافتها علل و عوامل خاص خود را دارد و در اين ميان، تأثير چشمگير دو عامل اساسي؛ يعني روش معرفتشناختي تجربي و دشواري متون متهافت ديني بشر ساخته در پيدايش تمامي آن رهيافتها (بيمعنايي، كاركردگرايي، نمادانديشي و واقعگروي انتقادي) قابل ملاحظه است. از سوي ديگر، با توجه به ويژگيهايي كه قرآن دارد، روشن خواهد شد كه ديدگاه ما در زبان قرآن، نظريه زبان عرفي محض نيز نميباشد. نظريهاي كه اين نوشته بر آن اذعان دارد، زبان خاص؛ يعني «زبان ويژه هدايت» است. ويژگيهاي زبانشناختي قرآن
چنان كه ميدانيم، قرآن به لفظ و معني، سخن خداوند متعال است كه از طريق وحي بر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم القا شده و ايشان نيز بيكم و كاست، آن را به مخاطبان نهايي وحي؛ يعني مردم رسانده است. همچنين افزون بر مباني مربوط به زبانشناسي قرآن، كيفيت ارتباط الفاظ با معاني، حيثيت واقعيتنمايي در عين انگيزانندگي، مورد توجه ماست.
با توجه به اين نكات، اكنون پرسش اين است كه به راستي، خداوند متعال در دعوت انسان به اهداف مورد نظر خود و در تفهيم پيام خويش، چگونه سخن گفته و از چه سبك و شيوهاي استفاده كرده است؟ آيا قرآن با نگرشي تخصّصي، علمي، فلسفي يا عرفاني به مسائل نگريسته يا با روش معمولي و متعارف، سخن گفته است يا با يك شيوه و روش ويژه و داراي يك نوع زبان خاص؟
اساسا آيا قرآن داراي يك زبان است يا آن كه به تناسب تنوّع موضوعات مطرح در آن از يك سو، و سطوح و لايههاي تودرتوي معاني قرآني از ديگر سو، اين متن داراي شيوههاي گوناگون كلامي و سطوح مختلف و چند زبان است؟
اگر داراي يك زبان است، آن زبان، همان زبان عموم عقلا و عرف مردم است يا زبان مخصوص و ويژه خود را دارد؟ از آن سو، اگر داراي چند زبان است، معيار اين چندگانگي چيست؟ آيا تنوّع و تكثّر موضوعات؛ اعم از طبيعي و فراطبيعي، منشأ تعدد زبان قرآن ميشود؟ بدين معني كه آيا زبان قرآن در ساحت طبيعت، داراي يك وجه و در ساحت فراطبيعي، داراي وجهي ديگر است؟ آيا تقسيم آيات به دو نوع «محكم» و «متشابه»، ناظر به همين دوگانگي است يا به اعتبار آن كه جملات قرآن داراي زواياي گوناگون و اضلاع مختلف است، داراي زبانهاي متعدد ميشود؟ يا تفاوت زمان، مكان، مخاطبها، قراين و فضاهاي نزول، منشأ تفاوت زبان قرآن در موضوع و جمله واحد، يا در موضوعات گوناگون ميشود؟
بالاخره آن كه خواه آن را داراي يك شيوه و يك سطح بدانيم، يا داراي شيوههاي گوناگون و سطوح مختلف طولي و عرضي، آيا اين متن و زبان، پذيراي هنجارها و قواعد خاصي است يا نه؟ به عبارت ديگر، آيا منطق تفاهم عقلايي بر آن حكمفرماست يا آن كه به دليل انتساب اين كلام به خدا، هنجارشكن است و از هيچ قاعده و قانوني پيروي نميكند؟
ترديدي نيست كه قرآن در ابلاغ پيام خود، منطق تفهيم و تفاهم عموم عقلا را كنار نمينهد و از سوي ديگر، شيوه سخن گفتن قرآن به گونهاي است كه همگان ميتوانند از آن بهرهمند شوند. با توجه به اين خصوصيتها شايد گمان رود كه زبان قرآن، همان زبان متداول ميان عرف و عموم مردم است، نه زبان خاص و همراه با اصطلاحات ويژه دانشمندان؛ اما با توجه به ويژگيهاي ديگري كه قرآن واجد آنهاست، دشوار مينمايد كه زبان قرآن به تمامي، همان زبان عرفي دانسته شود.
نوشتهها و گفتههاي انساني، معمولاً مخاطب خاصي دارد. گفتهها و نوشتههايي كه مخاطب آنها عموم مردم باشد، براي متخصّصان رشتههاي گوناگون، مفيد نخواهد بود و اگر در سطح فهم متخصّصان باشد، براي عموم مردم، قابل استفاده نخواهد بود. افزون بر آن كه موضوعات تخصّصي نيز به نوبه خود، محدوديتهاي ويژهاي دارد. براي مثال، زبان و اصطلاحات رياضي، براي متخصّصان رشتههاي ديگر كه ارتباط چنداني با اين رشته ندارند، قابل استفاده نيست و به عكس.
«راغب اصفهاني» مينويسد:
قرآن، راهنماي همه مردم است، البته مردم در شناخت قرآن، يكسان نيستند، بلكه به ميزان مراتب علمي و روحي خويش، بر آن آگاهي مييابند. صاحبان بلاغت، از فصاحت قرآن آگاهي مييابند، فقيهان از احكام آن بهره ميبرند، متكلمان از براهين آن و مورّخان از داستانهاي آن منتفع ميگردند.1
همين طور وي در موردي ديگر مينويسد:
خداوند در خطابهاي خويش به مردم، به روشنترين زبان و دقيقترين بيان، سخن گفته است كه هم عموم مردم از خطابهاي روشن آن اقناع ميشوند و اتمام حجّت صورت ميپذيرد، و هم خواص از اثناي آن، دقايقي حكيمانه درمييابند. از اين روست كه فرمودند: «لكلّ آية ظهرا و بطنا، و لكلّ حرف حدّا و مطلعا». بر همين اساس، مينگريم كه خداوند وقتي ربوبيّت و وحدانيت خود را بيان ميكند، گاه [فهم] آن را به صاحبان عقل اضافه ميكند، گاه به صاحبان علم و گاه به سامعان، گاه به متذكر شوندگان و...؛ چون هر يك از اين نيروها وجهي از حقايق قرآن را باز مينمايد.2
اما زبان قرآن در قلمرو هدايت و دعوت انسان به سوي كمال و سعادت، به گونهاي است كه هم براي عموم مردم و غير متخصّصان، راهنمايي و هدايتگري دارد و هم نسبت به متخصّصان و انديشمندان رشتههاي گوناگون علمي.
علاّمه طباطبايي نيز در همين زمينه در بحث اعجاز قرآن با استناد به مفاد آيه «قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا»3 تحدّي قرآن را در ابعاد گوناگون دانسته، مينويسد:
پس قرآن براي اديب و سخندان، آيت و نشان الهي در فصاحت و بلاغت، و براي فيلسوف، آيت الهي در حكمت، و براي دانشمند، آيت الهي در دانش، و براي جامعهشناس، نشان الهي در علم اجتماعي، و براي حقوقدان و قانونگذار، آيت الهي در تشريع، و براي سياستمداران، آيت الهي در سياست، و براي فرمانروايان، آيت الهي در حكومت، و براي همه جهانيان، آيت الهي در آن چيزي است كه همه آنان بدان دست نمييازند؛ چون غيبگويي و عدم تهافت در حكم و علم و بيان. از همين روي است كه قرآن مدعيِ عموميت اعجاز و عدم انحصار آن در بُعد خاص است؛ زيرا قرآن براي هر فردي از انسانها و پريان، از عموم يا خواص، از عالم يا جاهل، از مرد يا زن، از انسانهاي برتر تا انسانهاي متوسط، و براي هر خردمندي، معجزه است.4 سبك قرآن، آميختگي موضوعات
كتابهاي بشري، هم از لحاظ گستره موضوع، محدود به موضوع يا موضوعات خاص است و هم از نظر پردازش، دستهبندي و فصلبندي، سبك شناختهشدهاي دارد. براي نمونه، كتابي كه موضوع آن، تاريخ يا جغرافيا، زيستشناسي يا فيزيك، اخترشناسي يا انسانشناسي است، به اقتضاي محدوديت حاكم بر انديشه نويسنده از يك سو، و تمايز مفاد هر يك از اين علوم، از ديگرسو، نميتواند موضوعات ديگر را مورد پردازش قرار دهد.
قرآن در اساس، حامل پيام هدايت براي انسان است، اما در انجام اين رسالت، به اقتضاي حكمت خدا در تربيت انسان، از يك سو، موضوعات گوناگوني را كه هر يك به نوعي در ارتباط با هدايت انسان بوده است، مورد توجه قرار داده و از ديگر سو، در چگونگي انجام رسالت و پيام خود، موضوعات مورد گفتوگوي خود را در قالب فصلبندي خاصي جاي نداده است. وقتي به هر سوره از سورههاي قرآن بنگريم، ميبينيم كه مطالب و موضوعات آن، نظم موضوعي ندارد، بلكه سبك مخصوص به خود را دارد.
حضرت امام خميني رحمهالله در اين باره ميگويند:
قرآن يك سفرهاي است كه انداخته شده است براي همه طبقات؛ يعني يك زباني دارد كه اين زبان، هم زبان عامه مردم است و هم زبان فلاسفه است و هم زبان عرفاي اصطلاحي است و هم زبان اهل معرفت به حسب واقع.5
ايشان همچنين مينويسند:
قرآن شريف، با آن كه جامع همه معارف و حقايق اسما و صفات است و هيچ كتابي آسماني و غير آن، مثل آن معرفي ذات و صفات حق تعالي را ننموده، و همين طور جامع اخلاق و دعوت به مبدأ و معاد و زهد و ترك دنيا و رفض طبيعت و سبكبار شدن از عالم ماده و رهسپار شدن به سرمنزل حقيقت است، به طوري كه مثل آن متصور نيست، معذلك چون ساير كتب مصنّفه، مشتمل نشده بر ابوابي و فصولي و مقدمه و خاتمه و اين از قدرت كامله مُنشئ آن است كه محتاج به اين وسايل در القاي غرض خود نبوده و از اين جهت، ميبينيم كه گاهي با نصف سطر، برهاني را كه حكما با چندين مقدمه بيان كنند، به صورت غير شبيه به برهان ميفرمايد.6
براي پرهيز از اطاله سخن، براي نمونه، تنها يكي از سورههاي كوچك قرآن را مطالعه ميكنيم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم سبّح اسم ربّك الأعلي قدسسره الّذي خلق فسوّي رضياللهعنه و الّذي قدّر فهدي عليهاالسلام و الّذي أخرج المرعي رحمهمالله فجعله غثاء أحوي قدسسرهم سنقرئك فلاتنسي صلياللهعليهوآلهوسلم إلاّ ما شاء اللّه إنّه يعلم الجهر و ما يخفي عليهالسلام و نيسّرك لليسري عليهماالسلام فذكّر إن نفعت الذّكري صلياللهعليهوآله سيذّكّر من يخشي قدسسره و يتجنّبها الأشقي قدسسره قدسسره الّذي يصلي النّار الكبري قدسسره رضياللهعنه ثمّ لايموت فيها و لايحيي قدسسره عليهاالسلام قد أفلح من تزكّي قدسسره رحمهمالله و ذكر اسم ربّه فصلّي قدسسره قدسسرهم بل تؤثرون الحياة الدّنيا قدسسره صلياللهعليهوآلهوسلم و الآخرة خير و أبقي قدسسره عليهالسلام إنّ هذا لفي الصّحف الأولي قدسسره عليهماالسلام صحف ابراهيم و موسي قدسسره صلياللهعليهوآله
1. تنزيه و تقديس پروردگار، ربوبيت و برتري مطلق (اوصاف خداوند).
2. خالقيّت و اعطاي نظم و هماهنگي در ميان پديدههاي عالم.
3. تعيين خصوصيتِ نوعي (هدفداري و جهتيابي) موجودات و كششهاي دروني هر يك براي رسيدن به مقصد.
4. زمين و رويش گياهان براي تغذيه انسان و حيوان، به عنوان نمونهاي از مصاديق ربوبيّت خدا.
5 . خشك كردن گياهان، نمودي از ناپايداري پديدههاي دنيا؛ توحيد افعالي.
6 . اشاره به نبوّت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كه نمود ربوبيّت خدا در سرنوشت انسان است، و اطمينان دادن به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه نگران فراموش كردن وحي نباشد؛ زيرا ارسال وحي و حفظ آن، فعل خداست.
7. بيان مشيّت فراگير و علم خدا كه آگاه از نهان و آشكار است.
8 . دلداري به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه سمت پيامبري، قرين دشواريهاست، لكن خداوند هماره ياريگر او و آسانكننده سختيهاست.
9 . بيان مهمترين شرح وظيفه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه تذكّر، تبليغ و اتمام حجّت است.
10. عكسالعمل مثبت گروهي از مردم كه احساس مسؤوليت دارند، در برابر دعوت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم .
11. پاسخ منفيِ گروهي از مردم در برابر تذكّر پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ، توصيف اين گروه به شقاوتمندان!
12. فرجام شقاوتمندان، ورود در آتش بزرگ. [اصل مفروض آخرت، حساب، كتاب و كيفر]
13. وضع و حال شقاوتمندان در آخرت؛ نه مرگ، نه زندگي!
14. تزكيه و پاكي روح از عقيده و عمل فاسد، راه رستگاري.
15. ياد خدا و نماز، از عوامل رستگاري.
16. دنياگروي، از موانع رستگاري؛ مذمّت از گرايشهاي منفي درون انسان.
17. توصيف آخرت به برتريِ كيفي و پايداريِ كمّي؛ مقايسه دنيا و آخرت.
18. اصول مشترك و تغييرناپذير شرايع آسماني. [تزكيه، ياد خدا و نماز، عامل رستگاري؛ دنياگروي، مانع رستگاري؛ برتري آخرت]
19. ابراهيم و موسي عليهماالسلام از پيامبران صاحب شريعت و كتاب.
و... .
اگر نيك بنگريم، اين سوره ارجمند، در نهايت ايجاز و اختصار، فشردهاي گويا از اصول جهانبيني و ايدئولوژي و اصول پايدار دعوت انبيا را با رساترين بيان بازميگويد. خداشناسي، شرح اسماء، صفات و افعال خدا، فلسفه نبوّت و وظيفه پيامبري، بيان وضعيت مردم و جهتگيريهاي متفاوت آنان در برابر دين الهي و دعوت انبيا، آخرتشناسي و مقايسه دنيا و زوالپذيري آن، آخرت و تبيين برتري مطلق آخرت نسبت به دنيا، بيان عوامل فلاح و رستگاري انسان و همچنين موانع رستگاري و سعادت انسان و مانند آن، از موضوعات اين سوره كوچك قرآن است. اما اين همه، نه مطابق با نظم معهود كتب علمي، فلسفي، كلامي، يا تربيتي مكتوب بشر، بلكه برابر سبكي ويژه، ناشي از حكمت خداوند، تبيين و آرايش يافته است.
قرآن، رسالت والاي خود را انسانسازي معرفي ميكند، اما تحقّق آن هدف، به تناسب مخاطبان گوناگون و نيازهاي فكري ـ معرفتي، روحي، عاطفي، معنوي، مادي، آخرتي و دنيوي آنها، نيازمند ابزارها و وسايل گوناگوني است. ارائه بينشهاي واقعي از جهان هستي، گذشته و آينده آن، انسان و چگونگي سرنوشت وي، ارتباط جهان و انسان با خداي هستيبخش، بايدها و نبايدهاي انسان و جز اينها، به اقتضاي وضع و حال، افكار و روحيات متفاوت، همه از لوازم هدفيابي درست انسان است.
از اين روست كه قرآن، هم زباني تعليمي دارد و به تصوير و ترسيم واقعيتهاي هستي و نقش و كار هر يك ميپردازد و همزمان، در متن آن، زبان تربيتي مخصوص به خود را نيز دارد. گاه انسان را به باورها، انگيزهها و رفتارهاي درست كه او را به سوي هدف حيات سوق ميدهد، فراميخواند، هشدار ميدهد، يا ترغيب ميكند، قصه ميگويد و فرجام نيكان و بدان را باز مينمايد، سنّتهاي پايدار خدا را گوشزد ميكند، نعمتهاي بياندازه و بيزوال بهشتيان را به مشام ميرساند، و عذابهاي بيحد جهنّميان را به رخ ميكشد، مهر بيپايان خدا را بيان ميكند، و قهر توانسوز خدا را ياد ميكند، اما اين همه، در دل هم جاي دارند و منعزل از يكديگر نيستند.
امام خميني رحمهالله در همين باره مينويسند:
كسي كه بخواهد تربيت و تعليم، انذار و تبشير كند، بايد مقاصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته، گاهي در ضمن قصه و حكايت، و گاهي در ضمن تاريخ و نقل و گاهي به صراحت لهجه، گاهي به كنايت و امثال و رموز تزريق كند، تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هر يك بتوانند از آن استفاده كنند... و چون اين كتاب شريف (قرآن) براي سعادت جميع طبقات و قاطبه سلسله بشر است و... نوع انساني در حالات قلوب، و عادات و اخلاق، و ازمنه و امكنه، مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد، اي بسا نفوسي كه براي اخذ تعليم، به صراحت لهجه و القاي اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند، با اينها بايد به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و مقصد را به آنها فهمانيد. و بسا نفوسي كه با قصص و حكايات و تواريخ سروكار ندارند و علاقهمند به لبّ و لباب مقاصدند، اينها را نتوان با دسته اول در يك ترازو گذاشت. اي بسا قلوب كه با تخويف و انذار، متناسبند و قلوبي كه با وعده و تبشير سروكار دارند. از اين جهت است كه اين كتاب شريف، به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتّته، مردم را دعوت فرموده است.7
براي مشاهده عيني همين ويژگي؛ يعني ذواضلاع بودن زبان قرآن، تنها بخشي از آيات سوره شريفه «رعد» را كه از سورههاي مكّي است، ملاحظه ميكنيم، كه در آن، هم از باورها و محورهاي بينشي و جهانشناختي سخن ميگويد، هم از برنامههاي انسانسازي و رفتاري.
1. حروف رمزي قرآن، حقّانيت قرآن، پيامبري حضرت محمد صلياللهعليهوآلهوسلم ، ربوبيّت خداوند، رويگرداني اكثريت مردم از گروش به ايمان و به طور ضمني، بيان انگيزه اعراض مردم با وصف حق بودن قرآن كه آن انگيزه كبر، يا هواي نفس و مانند اينهاست.
2. استناد همه افعال عالم به اللّه، افراشتن آسمانها بدون ستون مرئي، كيهانشناسي، گردش كُرات آسماني در مدارهاي خود، تدبير عالم هستي، حركات خورشيد و ماه با تسخير پروردگار و خاصيتي كه در آنها قرار داده، حدوث و فناي همه نظام كيهاني، تدبير و حسابگري و هدفداري در گردش كرات، خداوند نشانههاي خود را برميشمارد، هدف از شرح نشانههاي خدا، پيدايش يقين به جهان آخرت.
3. گسترش زمين نيز مستند به خداست، قرار دادن كوهها، نهرها، جفت بودن ميوهها، نظام شب و روز، اين همه، نشانههاي خداست، انديشهورزان از نشانهها بهره ميبرند.
4. وجود قطعات مختلف در زمين با خواص گوناگون، باغهاي انگور، زراعت و نخل در زمين، تفاوت درختانِ يك پايه و دو پايه، يك آب و خاك با ميوههاي متفاوت، تفاوت و تفاضل ميوهها، همه اينها نشانههاي خدا و درس توحيد است، خردمندان از نشانههاي الهي بهرهمند ميشوند.
5 . اظهار شگفتي كافران از معاد، شگفتي از سخن منكران معاد (معاد همانند آفرينش نخست است)، كافران، ربوبيّت پروردگار را منكرند، سرنوشت كافران، غلهاي گوناگون بر گردن آنان، جاودانگي در آتش.
6 . لجاجت و درخواستهاي غير منطقي كافران (درخواست عذاب به جاي درخواست رحمت)! نمونه امتهاي عذاب شده فراوان است، بخشش و مغفرت، اقتضاي ربوبيّت خداست، مغفرت خدا در دادن فرصت و... شامل ستمگران نيز هست، كيفر شديد نيز اقتضاي ربوبيّت خداست.
7. كافران و درخواست معجزههاي اقتراحي از پيامبر، وصف پيامبر، بيم دادن است، هدايت الهي شامل حال همه اقوام است.
8 . نمونههايي از علم بيپايان خدا، علم به جنينها و سلامت و سقط آنها، حساب و كتاب و برنامه و اندازه همه چيز نزد خداست؛ جنينشناسي.
9 . خدا آگاه غيب و شهادت است، از صفات خدا اين است كه او بزرگ و برتر از هر چيز است؛ جهان غيب و شهادت.
10. خدا، سخنان نهان و آشكار را ميداند، نيز او آگاه به حال شبروان و كارورزان روز روشن است.
11. خيل نگهبانان الهي حافظ انسان، فرشتهشناسي، افعال خدا در سرنوشت انسانها كه مختارند، وابسته به رفتار خود انسانهاست. اراده تكويني خداوند، قابل تغيير نيست، از همين رو، سرنوشت بدِ هر قوم كه مرهون رفتار آنان است، در قضاي الهي تغييرپذير نيست. ياريگري جز خدا نيست.
12. رعد و برق، ابرهاي بارانزا و پديدههاي جوّي و فوايد آنها، نشانههاي توحيدي.
13. رعد و تنزيه و حمدگويي خدا، فرشتگان هم تنزيه و تسبيحگوي خدايند. خوف فرشتگان از عظمت الهي، صاعقهها و آسيب آنها، همه به فرمان خداست، ستيزهجويي و حقناسپاسي انسان؛ كيفربخشي نيز از صفات خداست.
14. دعوت حق، تنها از آنِ خداست (توحيد)، خواندن غير خدا، باطل و بيپاسخ است، بيخاصيتي بتها، تلاش بيهوده مشركان؛ درخواست كافران از بتها گمراهي است.
همان طور كه ملاحظه شد، در اين آيات كه قريب يك سوم آيات سوره رعد بود، موضوعات گوناگوني چون: شناخت خدا، افعال، صفات، شناخت معاد و نشانههاي آن، قرآن و حقّانيت آن، فرشتهشناسي، كيهانشناسي و پديدههاي گوناگون جوّي و زميني، شناخت انسان و هسته اوليه جنيني او، گزارشهاي انسانسازانه، بيان خصوصيتهاي رواني انسانهاي كافر، سنتهاي الهي در سرنوشت انسان، ذكر پايان سرنوشت معاندان اقوام پيشين و جز اينها را دربرميگيرد كه به اجمال، مورد اشاره قرار گرفت.
مكرر گفته شد كه قرآن هدايت انسان را رسالت خويش قرار داده است كه ثمره آن، رشد و شكوفايي استعدادهاي خاص انساني و تعالي «مَن علوي» و «رقاي وجودي» است. چنان كه بالعيان ميدانيم، سرشت انسان، طالبِ كمال مطلق است و ذات انسان، ذاتي بيقرار است كه هماره در پي دستيابي به هدفي برتر و بالاتر است.
وحي الهي كه ترجمان هستي انسان است، فطرت آدمي را مخاطب خويش ميخواند و پيام خود را به سوي او روان ميسازد و گامبهگام، او را به طرف كمال واقعي پيش ميبرد. بدين روي، آموزشگاه تربيتي قرآن با معاني تودرتو و سطوح گونهگون ظهر و بطن، براي هيچ مرتبهاي از مراتب رشد و حركت معنوي انسان، فاقد پيام مناسب نيست.
قرآن، گريزپايان حقستيز را دعوت ميكند كه به سوي حق باز آيند و فطرت افلاكي خويش را در خاك تيره نيالايند: «اذهب إلي فرعون إنّه طغي، فقل هل لك إلي أن تزكّي، و أهديك إلي ربّك فتخشي»8، «و قد خاب من دسّاها»9
قرآن، راكدان و درجازدگان را نيز به تكاپو ميخواند: «و أن ليس للإنسان إلاّ ما سعي»10 و رهروان گوناگون صراط مستقيم (آرامروان، چابكسواران و تيزپروازان) را مشمول خطاب خويش قرار ميدهد: «فإذا فرغت فانصب»11 زيرا نداي گذر از وضع موجود به وضع مطلوب، دعوتي است مدام كه پاسخ به اين دعوت نيز تلاشي بيپايان است؛ هرچند آن را سمت و سويي معلوم است: «و أنّ إلي ربّك المنتهي»12.
بنابراين، وقتي قرآن از ازدياد هدايت و ايمان سخن ميگويد، معلوم ميشود كه هدايت و ايمان، ذومراتب است؛ هم از اين روي روشن ميگردد زبان قرآن نيز زباني ذومراتب و چندسطحي است.
«و يزيد اللّه الّذين اهتدوا هديً»13، «يا أيّها الّذين آمَنوا آمِنوا باللّه و رسوله»14، «و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيمانا...»15.
چنان كه روشن است، ايمان از مقوله گروش و اين گروش، مسبوق بر نوعي معرفت و نگرش است. بدين روي، تلاوت آيات، منشأ دو حقيقت است: يكي معرفت، ديگري ايمان.
حضرت امام خميني رحمهالله در همين زمينه مينويسند:
و بايد دانست كه در اين كتاب جامع الهي، به طوري اين معارف، از معرفةالذات تا معرفةالافعال، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود، از آن ادراك ميكنند؛... چنان كه كريمه «هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن» (حديد/ 3)، و «اللّه نور السموات و الأرض» (نور/ 35) و «و هو الّذي في السماء إله و في الأرض إله» (زخرف/ 84) و «هو معكم» (حديد/ 4) و «أينما تولّوا فثمّ وجه اللّه» الي غير ذلك در توحيد ذات، و آيات كريمه آخر سوره حشر و غير آنها در توحيد صفات، و كريمه «و ما رميت إذ رميت و لكنّ اللّه رمي» (انفال/ 17) و «الحمد للّه ربّ العالمين» و «يسبّح للّه ما في السموات و ما في الأرض» (جمعه/ 1، تغابن/ 1) در توحيد افعالي، كه بعضي به وجه دقيق و بعضي به وجه ادقّ عرفاني دلالت دارد، براي هريك از طبقات علماي ظاهر و باطن، طوري شفاي امراض است. و در عين حال كه بعضي آياتشريفه، مثل آيات اوّل «حديد» وسوره مباركه «توحيد» به حسب حديث شريف كافي براي متعمّقان از آخرالزمان وارد شده، اهل ظاهر را نيز از آن بهره كافي است. و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است.16
علاّمه طباطبايي از اين خصوصيت؛ يعني مراتب چندسطحي معاني قرآن، چنين ياد ميكند:
قرآن از نظر معني، مراتب مختلفي دارد، مراتبي طولي كه مترتب و وابسته به يكديگر است، و همه آنها در عرض يكديگر قرار ندارد، تا دشواري استعمال يك لفظ در بيشتر از يك معني، يا مشكل عموميت مجاز، و يا دشواري لوازم متعدد براي ملزوم واحد، پيش آيد. چه اين كه همه اين معاني طولي، معاني مطابقي است و الفاظ آيات، به دلالت مطابقي بر آنها دلالت دارد، البته هر معنايي متعلق به مرتبهاي از فهم است.17 معارف فراعُرفي
اگر شرط لازم زبان عُرف، آن باشد كه در سطح فهم عُرف باشد18، بايد حداقل يك سلسله از تعابير بلند توحيدي و معادشناسي قرآن و همينطور حروف مقطّعه در آغاز تعدادي از سورههاي قرآن را خارج از سطح فهم عرف بدانيم؛ زيرا به نظر نميرسد اين گونه تعبيرها آشنا و متعارف در ميان عرف مردم باشد:
«هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن» (حديد/ 3) (او [خدا] است اوّل و آخر و ظاهر و باطن.)
«كلُّ شيء هالك إلاّ وجهه» (قصص/ 88) (همه چيز جز ذات پروردگار خدا، نابود شونده است.)
«و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء اللّه» (انسان/ 30، تكوير/ 29) (و چيزي را نميخواهيد مگر آن كه خدا بخواهد.)
«و هو معكم أينما كنتم و اللّه بما تعملون بصير» (حديد/ 4) (و خدا با شماست هر جا باشيد، و خداوند به آن چه انجام ميدهيد، بيناست.)
«و ما رميت إذ رميت و لكنّ اللّه رمي» (انفال/ 17) (تو تير نينداختي آن هنگام كه تير انداختي، بلكه خداوند تير انداخت.)
«و إن من شيء إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» (حجر/ 21) (و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينههاي آن نزد ماست و ما جز به اندازه معين، فرونميفرستيم.)
«لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم أوّل مرّة» (انعام/ 94) (همانا تنها نزد ما آمديد، همانطور كه نخست شما را تنها آفريديم.)
گويا از ميان خصايص گونهگون قرآن، زيبايي و دلربايي قرآن سبب شده، كساني گمان برند قرآن كتابي ساده و سهل است، لكن روشن است كه اين تمام خصوصيات قرآن نيست، بلكه قرآن به غير از زيبايي و جاذبه ظاهري، ژرفاهايي نيز دارد كه پهلوانان انديشهورز را ميطلبد تا به درك آن اعمال نايل آيند.
امام علي عليهالسلام فرمودند: «ظاهر قرآن، زيبا و باطن آن، ژرف و ناپيداست، شگفتيهاي آن سپري نگردد، و تازههاي آن به پايان نرسد، و تاريكيها جز به وسيله آن زدوده نشود.»19
امام خميني رحمهالله درباره اين خصوصيت قرآن مينويسد:
لسان قرآن، لساني است كه سهل و ممتنع است، بسياري از ارباب معرفت و فلسفه، گمان ميكنند كه قرآن را ميتوانند بفهمند، براي اين كه بُعدي [از آن] براي آنها جلوه كرده است و آن بُعدي كه در پس اين ابعاد است، براي آنها معلوم نشده است.20 مراتب عالي هدايت و عرف ويژه قرآن
قرآن به ما ميآموزد كه در فرايند تنزيلي و ارائه مفاد ظاهري، همانند خورشيد، روشناييبخش راه و مسير همه انسانهاست تا حد نصاب هدايت و اتمام حجّت و زمينه سعادت براي همگان فراهم آيد: «هذا بيان للنّاس و هديً و موعظة للمتّقين»21، «كذلك يبيّن اللّه آياته للناس لعلّهم يتّقون»22.
براي دستيابي به اين سطح از معاني قرآن، تنها استفاده از ابزارهاي زبانشناختي و سلامت عقلي، كافي است. به نظر ميرسد كساني كه از زبان عرفي قرآن سخن به ميان آوردهاند، همين سطح از شناخت قرآن را منظور داشتهاند كه براي عموم مردم؛ اعم از كافر و مسلمان، تحقّق مييابد23، وگرنه چگونه ميتوان تمام معاني قرآن، اعم از ظاهر و باطن و همه ابعاد و سطوح متصاعد معنايي آن را در قلمرو فهم عرفي جستوجو كرد؟
قرآن تصريح ميكند كه تمام حقيقت آن، در همين فرايند ظهور و زبان از عمق به سطح خلاصه نميشود، بلكه افزون بر اين، قرآن داراي فرايند تأويلي و زبان از سطح به عمق و حقايق متعالي است كه دستيابي به آن، تنها با اتّكا به اصول زبانشناسي عرفي، ناممكن است.
براي اين كه به اين سطح از معارف قرآن كريم وارد شويم، افزون بر قوانين زبانشناختي، استمداد از تعالي نفساني و بُعد روانشناختي و معنيشناسي آيات در پرتو يكديگر نيز ضروري است: «إنّه لقرآن كريم، في كتاب مكنون، لايمسّه إلاّ المطهّرون، تنزيل من ربّ العالمين»24.
علاّمه طباطبايي رحمهالله در مقدمه تفسير الميزان مينويسد:
قرآن را بايد با خود قرآن تفسير كرد و توضيح آيه را به وسيله تدبّر و دقّت، از ديگر آيات، جستوجو كرد و مصاديق را با ويژگيهايي كه خود آيات به دست ميدهد، شناخت.25
ايشان در جاي ديگر بيان ميكند كه قرآن، كتابي قابل فهم است و انديشه افراد عادي نيز بدان دسترسي دارد و آيات آن، يكديگر را تفسير ميكند؛ زيرا خداوند، مردم را به تدبّر در آيات آن فراخوانده است، تا در پرتو آن، معلوم گردد كه قرآن، فاقد هرگونه اختلافي است.26
با اين وصف، ايشان در توضيح مفهوم «تفسير به رأي» تصريح ميكند كه: اكتفا به ابزارهاي متعارف در فهم كلام عرب، براي فهم كلام خداوند و مقايسه كلام خدا با سخن مردم، خود نوعي تفسير به رأي است؛ زيرا هرگاه به پارهاي از سخن هر متكلمي برخورد كنيم، بيدرنگ، به قواعد متعارف در كشف مراد آن سخن ميپردازيم و ميگوييم: «مرادش چيست؟» و بر همين اساس است كه اقرار و شهادت و غيره صورت ميگيرد.
اين همه، بدان روي است كه سخن ما انسانها بر اساس دانش ما از لغت و مصاديق حقيقي و مجازي كلمات، شكل ميگيرد. لكن قرآن، چنان كه در بحثهاي پيشين گذشت، اينگونه نيست، بلكه آيات قرآن با اين كه كلمههايي جدا از يكديگر است، سخني يكپارچه ميباشد، و همانطور كه علي عليهالسلام فرموده است، پارهاي از آيات آن، نسبت به پارهاي ديگر سخن ميگويد و برخي نسبت به برخي ديگر گواهي ميدهد.
پس براي استنتاج مراد يك آيه، تنها كاربرد قواعد جاري در معنيشناسي كفايت نميكند، بلكه راه صحيح فهم مراد سخن وحي، آن است كه در هر موضوع، تمامي آيات متناسب با آن بررسي و مورد تدبّر كامل قرار گيرد. مطابق اين معني، تفسير به رأي كه مورد نهي قرار گرفته، ناظر به طريق كشف معني ميشود، نه خود معني. به عبارت ديگر، در اين سخن «من فسّر القرآن برأيه...»، از فهم سخن خداوند، با اكتفا به همان طريقه فهم سخن انسانها، پرهيز داده شده است؛ هرچند ممكن است جوينده به معناي واقعي هم رسيده باشد.
دليل اين سخن، آن است كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم در روايتي ديگر فرمودند: كسي كه درباره قرآن با تكيه بر نظر خود سخن بگويد و به معناي واقعي برسد، باز هم خطا كرده است. در اين جا حكم به خطا با فرض دستيابي به معناي واقعي، تنها به همان دليل است كه اين اشتباه، مربوط به شيوه فهم است.27
اين خصيصه قرآن به عنوان يك مبناي قطعي، به نوبه خود، مانع از آن است كه زبان قرآن در قلمرو زبان عرف عام مردم انحصار يابد؛ چه اين كه زبان عرف، خواهناخواه به نوعي، متأثر از سطح فهم، فرهنگ و آگاهيهاي گويندگان انساني و محدوديتهاي آنهاست. اما آيت پاينده و سخن جاودانه پروردگار كه ملازم با حق بودن است28 و فرسايش زمان و غبار بطلان در حريم آن راه ندارد29، زبان هماره زيبا و پيام ماناي آن، پيوسته بر سرزمين جان آدميان ميبارد و آنان را به حياتي برين ميخواند: «و اعلموا انّه ليس علي أحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن من غني... ما توجّه العباد إلي اللّه تعالي بمثله»30؛ (آگاه باشيد! هيچ كس پس از داشتن قرآن، بيچارگي ندارد و هيچ كس بيهمراهي قرآن، بينيازي نخواهد داشت... هيچ چيز همانند قرآن، وسيله روي آوردن بندگان به سوي خدا نيست.)
بدين روي، با توجه به نكاتي كه گذشت، ميتوان نتيجه گرفت كه قرآن، هرچند از لحاظ اصول محاوره، منطق زبانشناختي عرف عقلا را البته بدون مسامحات مُجاز عرفي، مراعات ميكند و نيز در ساخت مفهومي و رسانايي سخن، به منظور اتمام حجّت و تحقّق حد نصاب هدايت، سطح درك و فهم عموم مخاطبان و شيوه تخاطب و مكانيسم گفتمان عموم مردم را لحاظ ميكند، نه اصطلاحات فني و پيچيده متخصّصان را، و به احتمال راجح، مفاد «بلسان قومه»31 نيز به همين دو جهت اشاره دارد32، نه صرف همزباني لغوي، اما با اين وصف، نميتوان زبان قرآن را به تمامي، زبان عرفي دانست؛ زيرا نشانهها و علايم فراعرفي و يا عرف خاص درباره قرآن به اندازهاي غلبه دارد كه نميتوان به نظريه عرفي بودن اكتفا كرد.
البته اين سخن، هرگز به مفهوم كنار نهادن قوانين محاوره و زبانشناختي عرف عقلا نيست، بلكه غرض آن است كه براي دستيابي به معاني راقي قرآن، افزون بر مكانيسم متعارف عقلا، مكانيسم خاص قرآن شناخت و آگاهي از عرف و زبان ويژه قرآن نيز اجتنابناپذير است و تئوري عرفي بودن زبان قرآن، نميتواند جامع و شامل همه پيامها و مفاهيم قرآن باشد.
همچنين از مباحث پيشگفته، اين موضوع نيز روشن ميگردد كه قرآن، هرچند مشتمل بر حقايق عقلاني و راهبرد استدلال برهاني است، اما زبان قرآن را نميتوان زبان فلسفي يا كلامي به اصطلاح رايج دانست.
همين طور، قرآن با وجود دربرداشتن توصيفهايي علمي و بازنمايي از پديدههاي خُرد و كلان هستي و فرد و اجتماع انسان، نميتوان آن را يك كتاب علمي در مفهوم رايج كلمه؛ همچون: كيهانشناسي، انسانشناسي، زيستشناسي، روانشناسي، جامعهشناسي و مانند آن معرفي كرد و زبان آن را زبان علمي دانست.
همچنين با اتّصاف قرآن به انواع محسّنات كلامي و جلوههاي هنري و زبانشناسي؛ همچون: مجاز، كنايه، تمثيل، استعاره، حذف و ايجاز و مانند اينها، نميتوان رسالت قرآن را تنها در قلمرو هنر جستوجو كرد و زبان قرآن را زبان هنري، نمادين و يا اسطورهاي دانست.
و بالاخره با وجودي كه بُعد اخلاقي، يك ركن اساسي از آموزههاي قرآن را تشكيل ميدهد، نميتوان قرآن را صرفا از منظر اخلاقي نگريست و زبان آن را زباني احساسگرا دانست. شايد از همين روي است كه محقّق فرزانه، استاد مطهري مينويسد:
در كتاب آسماني، هيچ مطلب اجتماعي يا تاريخي با زبان معمول جامعهشناسي يا فلسفه تاريخ طرح نشده است؛ همچنان كه هيچ مطلب ديگر: اخلاقي، فقهي، فلسفي و غيره با زبان معمول و در لفافه اصطلاحات رايج و تقسيمبندي مرسوم، بيان نشده است. در عين حال، مسائل زيادي از آن علوم، كاملاً قابل استنباط و استخراج است.33 را دربرميگيرد و اختصاص به طيف خاصي از انسانها ندارد.
ثانيا، همه كاروانيان بشري با فاصلههاي گوناگون اعتقادي و رفتاري؛ اعم از گمراهان و ايمانيان متوسط تا مقرّبان و برگزيدگان خدايي را فراميگيرد.
ثالثا، گستره اين زبان در قلمرو متن قرآن، همه مراتب حقايق قرآن؛ از ظهور تنزيلي تا صعود تأويلي و بطون تودرتو را دربردارد.
افزون بر اينها، راز اعجاز قرآن و بيهمساني آن كه مطابق تحدّيهاي مكرر قرآن34، هرگز مغلوب نظيرهگويان واقع نخواهد شد، به هر دو ويژگي «لفظي» و «معنايي» قرآن برميگردد و از آن جا كه همآوايي لفظ و معني و اوج زيبايي و شكوه محتواي قرآن، منبعث از علم بيكران و جمال بيمانند خداوند است، هيچگاه بشر را ياراي همبري با قرآن نيست، و اين جهت، وجه فارق سخن خدا با كلام بشر است.
پنجمين دليل نامبرداري زبان قرآن به «زبان هدايت»، توجه به مبدأ فاعلي و قابلي اين زبان است. خواستگاه بيروني و مبدأ فاعلي اين زبان، «ربوبيّت خدا»ست. كه در عالم انساني، در نمود هدايت تشريعي و وحي نبوي تجلّي مييابد: «ربّنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقه ثمّ هدي»35 و خواستگاه دروني اين زبان، همان «فطرت انسان» است: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم»36.
و بالاخره آن كه اقتضاي تداوم ربوبيّت الهي و ثبات فطرت در نوع انسان و بهرهمندي تمامي نسلهاي انساني از قرآن از يك سو و اكمال هدايت خاصه و ختم نبوت و كتاب آسماني در شريعت محمدي صلياللهعليهوآلهوسلم 37 كه مستلزم استمرار هدايت قرآن و طراوت و تازگي آن در هميشه تاريخ بشر است، به نوبه خود، گوياي زبان هدايت است: «إن هو إلاّ ذكر للعالمين»38.
در روايتي از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: خداوند، قرآن را براي يك زمان و يك نسل و جامعه خاص قرار نداده است، بلكه قرآن در همه زمانها نو است و براي هر گروه، تا روز قيامت، تازه و باطراوت است.39
بدينروي، نظريه «زبان هدايت» از اين ويژگي نيز برخوردار است كه با جاودانگي پيام قرآن براي همه بشريت، سازگاري كامل دارد.
1. مقدمه تفسير، ص45.
2. همان، ص75.
3. اسراء/ 88.
4. الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص60.
5. صحيفه نور، ج2، ص156.
6. شرح حديث عقل و جهل، ص40.
7. آداب الصلوة، ص187.
8. نازعات/ 17ـ 19.
9. شمس/ 10.
10. نجم/ 39.
11. شرح/ 7ـ 8.
12. نجم/ 42.
13. مريم/ 76.
14. نساء/ 136.
15. انفال/ 2.
16. آداب الصلوة، ص185ـ 186 (با تلخيص).
17. الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص64 ـ67.
18. ر.ك: امام خميني، صحيفه نور، ج19، ص27.
19. نهج البلاغه، خطبه 18.
20. قرآن كتاب هدايت، ص144.
21. آل عمران/ 138.
22. بقره/ 187.
23. ر.ك: شاطبي، الموافقات في اصول الشريعه، ج2، ص53؛ سيدابوالقاسم خويي، البيان في تفسير القرآن، ص263، 264، 270 و 505.
24. واقعه/ 77ـ 80.
25. الميزان في تفسير القرآن، ج1، مقدمه.
26. همان، ج5، ص20.
27. الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص76؛ نيز ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص78ـ 88.
28. رعد/ 1.
29. فصلت/ 42.
30. نهج البلاغه، خطبه 176.
31. ابراهيم/ 4.
32. ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص16.
33. جامعه و تاريخ، پيشگفتار.
34. طور/ 33ـ34؛ هود/ 13؛ يونس/ 38؛ بقره/ 23ـ24؛ اسراء/ 83.
35. طه/ 50.
36. روم/ 30.
37. مائده/ 3.
38. ص/ 87.
39. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج2، ص280.